آیلینآیلین، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

بهانه ی زندگی من....آیلین

يك روز خسته كننده!

دختركم ديشب كلي چيز نوشتم و در كمال ناباوري ديدم كه همش پاك شد و .... ديروز بسيار اذيتم كردي اصلا معلوم نبود چت شده همش نق همش گريه همش بداخلاقي خوابيدنتم كه مثل خوابيدن گنجشك!! يعني واقعا انرژيم رو گرفتي! ميخواستم سرم رو بكوبم تو ديوارررر از دستت شب هم مهمون داشتيم و شما بغل هيچكس نرفتي و همش بداخلاقي كردي! و در نهايت شب با گريه خوابيدي! اميدوارم امروز اينجوري نباشي چون من واقعا انرژيش رو ندارم دختر خوبي باش گلكم! مامان دوستت داره يه عالمه. ...
28 دی 1391

هميشه خواستن توانستن نيست!!!

آيلينِ مامان امروز قصد كردم كه از پوشك بگيرمت! صبح از خواب بيدار شدي و من ديگه پوشكت نكردم و تند تند هي بردمت سرپا گرفتمت اما شما اصلا همكاري نكردي با ماماني و اصلا جيش نكردي و تا آوردمت بيرون فرش رو مورد عنايت قرار دادي! آخهههههه چرا؟؟؟؟! البته من واقعا سعي كردم با آرامش باهات برخورد كنم تا نكنه يه وقت لجبازي كني اما در كل همكاري نكردي و حتي روي لگن توالتت هم ننشستي و تا ميبردمت سمتش جيغ هاي بنفش وحشتناك ميكشيدي و هركاري ميكردي كه من ولت كنم كه بري و روي اون لگن نشيني!!! البته از كمك هاي بي شاعبه بابات هم بايد تشكر كنم كه با گفتم جملات روحيه بخشي مثل ولش كن،آيلين هنوز بچه ست،به اين زودي كه بچه رو از پوشك نميگير...
25 دی 1391

سفر به دزفول

عزيز دلم الان كه اين مطلب رو مينويسم تو از خستگي حسابي خوابت برده و ميتونم بگم بيهوش شدي!!! ديروز با عمو مجتبي و خاله زهرا و عمو آرش و عمو رضا (چقدر عمووووو!!!!)رفتيم دزفول باغ يكي از آشناهاي عمو مجتبي! حسابي سرد بود و من اصلا فكر نميكردم انقدر سرد باشه و واسه شما لباس كم برداشته بودم طفلك مامان همش سرد بود دست و پاهات،خداكنه سرما نخوري لاي پتو هم كه نميذاشتي بپيچمت! شب بسيار بد خوابيدي و من حدس ميزنم بخاطر اين بوده كه سردت بوده چون من و بابايي هم تا صبح يخ كرديم!!! امروز هم تا عصري اونجا بوديم و حسابي بازي بازي كردي و مامان رو كلافه كردي از بس با لباسات رفتي تو خاكها و همه لباسات رو كثيف كردي،غذا هم كه درست نخوردي و ه...
22 دی 1391

عاشقتم

عاشقتم ديگه! چيكار كنم؟؟؟! هر روز داري شيرين تر ميشي ٣ روزِ كه وقتي غذا دادنم بهت تموم ميشه غذايي كه نخوردي رو ميذارم جلوت و تو با دستاي كوچولوت ميخوريش صبح ها هم تيكه هاي كوچيك كيك رو با انگشتهاي تپلت جا ميدي توي دهنت! ديشب هم ليوان رو ازم گرفتي و خودت آب خوردي بدون اينكه بريزي اينهمه خانوم شدي ميخواي عاشقت نباشم؟؟؟؟! ديشب رفتيم روضه ي بي بي.همش نگران بودم كه نكنه راه نري و من ضايع بشم ،اما نگرانيم بي مورد بود و شما قشنگ راه رفتي و من رو كلي خوشحال كردي و انقدر سروصدا كردي كه حد نداره مثلا روضه بود شما همه رو ميخندوندي و هي ميرقصيدي!!! قربونت برم من كه انقدر شيريني اما آخر شب بداخلاق شده بودي چون خوابت ميومد و ...
21 دی 1391

بازگشت به خانه....

گلم بالاخره سفر ما به اتمام رسيد و ما برگشتيم به خونه صبح ساعت ٥ راه افتاديم شما يه كم اولش اذيت كردي كه دليلش هم بدخواب شدنت بود اما بعدش خوب خوابيدي و بيشتر راه رو خواب بودي وقتي رسيديم خونه كلي ذوق كردي و تا وارد آسانسور شديم شروع كردي به خنديدن و خوشحالي وارد خونه كه شديم رفتي سراغ اسباب بازيهات و از ذوقت نميدونستي با كدوم بايد بازي كني!!!! عصري هم رفتيم خونه مامان جون و باباجونت و تو كلي از ديدنشون خوشحال شدي كلي هم براشون راه رفتي و دلبري كردي اما خب من و تو ميدونيم كه عمه شيوا برات يه چيز ديگه ست و به شدت دوستش داري شب هم عمو مجتبي و خاله زهرا اومدن و شما به عمو مجتبي غريبي كردي كي تموم ميشه اين غريبي كردنت ماما...
18 دی 1391